سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  Atom  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

هنر

شعر (سه شنبه 87/6/5 ساعت 1:7 صبح)

دوباره آمدم!!!


تو نبودی .......
لحظه های بودن را خوانده و نخوانده برای دیدنت و برای رسیدنت فرش کردم ؛ چرا نماندی ؟؟
دلم تنگ شده بود برایت و تو انگار هیچ وقت حتی نام مرا در خاطرت تکرار نکردی .
یکبار دیگر سلام ، سلام به تو
به تو که طلوع آمدنت خزانی بود برای تمام رویاهایم .
.
.
.
انگار سالهاست که ننوشته ام ، دستم می لرزد ؛ انگار هیچ گاه تو را ندیده ام ، دلم می لرزد .
انگار خاطرات من با تو یک خواب بود و تو ...
خزان زده ترین برگهای پاییزی به م بگویید که چگونه مرده اید ؟ چگونه زیر پاهای من مرگ را تجربه می کنید و دم بر نمی آورید ؟ به من بیاموزید مردن را .
زندگی را نمی خواهم ، عشق را نمی خواهم ، حس زیبای با تو بودن را حتی ؛ باور کن ................... نمی خواهم .
فکرم پر از سیاهی است . حرکات دستم نا موزون است و قلم به یاری من نمی آید . تو را چه می شود ؟ تو چگونه خواهی بود اگر من نباشم ؟ بگو تو چگونه خواهی مرد اگر ...

تنها مانده ام ، تنها .


آری دوباره منم .


 باورت نمی شد دوباره بتوانم سر را از پنجره گناه بیرون کشم و بگویم ، سلام ؟


اما حالا هستم ؛ مثل هر شب این روزگار روز ندیده ، در تب و تاب بازی مجهولی به نام زندگی !


دوباره آمدم...


می دانم حالا مدتهاست که بی هیچ کلامی رفته ام و تا حتی نگاه خداحافظی را هم طاقت نیاورده ام .


می دانم ؛


حالا حداقل همین را می دانم که برگشته ام . درست مثل تمام پرندگان دور از قفس که با بازگشت بهار به خانه بر می گردند .


من باید می آمدم .


برگشته ام غریبه ! بر گشته ام !


رفتنم را باور نکردم همانطور که اکنون هجرتت را باور نمی کنم .


بغضی در سینه دارم که اگر نیایی به فریاد تبدیل می شود :


آهای مردم خاموش !


آهای مردمان بیدار !


بهارم را پس دهید ؛


آفتاب رویایم را پس دهید !


باران نگاهم را پس دهید !


شور زندگیم ، آخرین بهانه ام را برای بازگشت پس دهید !


هــــــــــــــــــــی .....


 


اما نه ! تو هیچ گاه گم نمی شوی . می دانم  من تو را گم کرده ام .


می ترسم روح زیبای پشت شیشه ها !


می ترسم .


نکند برای همیشه گم شوم ؟ نکند مرا از یاد ببری ؟ نکند بی تو بمیرم ؟


نکند ...


نکند ...


بیا و برگشتنم را بپذیر !


کمکم کن کوله بارم را بر زمین بگذارم ... نفسی در هوای تو بکشم و بعد ...


همین !



  • نویسنده: طلوع

  • نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    کد
    شعر
    شعر
    شعر
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 1 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 4835 بازدید
  •   درباره من
  • هنر
    طلوع
    من شاعر نیستم تنها و تنها غزل سرای ثانیه های خویشم
  •   لوگوی وبلاگ من
  • هنر
  •   اشتراک در خبرنامه
  •